جدول جو
جدول جو

معنی گنده پزی - جستجوی لغت در جدول جو

گنده پزی
(گَ دَ / دِ پَ)
شغل و عمل گنده پز. رجوع به گنده پز شود
لغت نامه دهخدا
گنده پزی
شغل و عمل گنده پز
تصویری از گنده پزی
تصویر گنده پزی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گنده پز
تصویر گنده پز
کسی که چیزهای گندیده و پست بپزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرده پز
تصویر گرده پز
نانوایی که نان گرده بپزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنده پیر
تصویر گنده پیر
پیر فرتوت، سال خورده، کمپیر
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دَ / دِ خوَ / خُیْ)
با واو معدوله، آنکه عرق بدنش عفن و گنده است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به گنده خویی شود
لغت نامه دهخدا
(چُ غُ خوَر / خُر)
رجوع به گنده گو شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
در تداول عوام، دعویهای باطل کردن. سخنان بزرگتر از حد گفتن. گزافه گویی
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ دَ)
صفت گنده دم. رجوع به گنده دم شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ دُ)
عمل گنده دزد. رجوع به گنده دزد شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ دُ)
دله دزد. آنکه چیزهای ناقابل را می دزدد. آنکه اشیاء کم بها را دزدد
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
زن پیر سالخورده را گویند. (برهان). پیرزنی که به غایت سالخورده باشد و بدبوی گردد، چه گویند که چون زنان بسیار پیر گردند گنده و بدبوی شوند. (انجمن آرا) (آنندراج) : جحم، رش، جحمش، جحموش، زن گنده پیر کلانسال. جلّقه، جلقه، حیزبون، زن گنده پیر. دردبیس، گنده پیر کلانسال. دردح، دلقم، عجروفه، شلمق، شنهبر، شنهبره، شهمله، صلقم، گنده پیر کلانسال و سطبر. عث ّ، عثّه، عثواء، عجروف، عجروفه، عجوز، زن گنده پیر کلانسال. عزوم، عشبه، عفّه. علفوف، عوزب، عیضمور، عیهله، قشعه، قلعم. (منتهی الارب). قندفیر، معرب گنده پیر است. (قاموس). کردح، کلدح، کلشمه، کهّه، هردبه، هرشبّه، هرشفّه، هزرفه، هزروفه، همّرش، همّه، هیعرون، گنده پیر کلانسال. (منتهی الارب) :
اندرآمد مرد با زن چرب چرب
گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب.
رودکی.
طعام بیرون آوردند لختی بخوردند و آنچه مانده بود مر آن گنده پیر را داد. (ترجمه طبری بلعمی). بهرام گنده پیر را گفت قدح داری که ما در آن شراب خوریم ؟ (ترجمه طبری بلعمی). مرد گفت به محلت ما یکی گنده پیر است و او را یکی گاو بود پس آن گاو بمرد گنده پیر از غم گاوبگریست. (ترجمه طبری بلعمی).
یکی گنده پیری شد اندر کمند
پر آژنگ و نیرنگ و بند و گزند.
فردوسی.
مادرتان پیر گشت و پشت به خم کرد
موی سر او سپید گشت و رخش زرد
تا کی از این گنده پیر، شیر توان خورد...
منوچهری (دیوان چ 2 دبیرسیاقی ص 165).
بیارید این پلید بدکنش را
بلایه گنده پیر بدمنش را.
(ویس و رامین).
سپید است این سزای گنده پیران
دورنگ است این سزاوار دبیران.
(ویس و رامین).
سبک پخت کدبانوی گنده پیر
به هم نان و خرما و کشکین و شیر.
اسدی.
تا تو بدین فسونش به بر گیری
این گنده پیر جادوی رعنا را.
ناصرخسرو.
وین کهن گشته گنده پیر گران
دل ما می چگونه برباید.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی و محقق ص 224).
چه گویی که پوشیده این جامه ها را
همان گنده پیری چو کفتار دارد.
ناصرخسرو.
تا روزی بر شبه گنده پیری بیامد و خویشتن را به دیوانگی زد. (قصص الانبیاء).
بر آن بودم که از لمغان به غزنین
به تیغ تیز جوی خون برانم
ولیکن گنده پیرانند و طفلان
شفاعت می کند بخت جوانم.
علاءالدین غوری ملک الجبال.
از خواهر مشفق تر است و از گنده پیر زال بر شوی جوان باجمال عاشق تر. (مقامات حمیدی).
مسکین ضعیفه والدۀ گنده پیر من
بر خود بپیچد ازین غم چو خیزران (؟).
رشید وطواط.
گنده پیر جهان جنب نکند
همتی را که در جناب من است.
انوری.
گنده پیر چون شرح حال جوان بشنید گفت: نومید مشو اگرچه اومید نماند. (سندبادنامه ص 190). پس گنده پیری که جوانان بی سامان در تحت تصرف و فرمان او بودند طلب کرد. (سندبادنامه ص 157). پس نزدیک گنده پیر آمدند و گفتند یار ما کجا رفت، پیرزن گفت کیسۀ زر بستد و برفت. (سندبادنامه ص 295).
گنده پیران شوی را قمّا دهند
چونکه از پیری و زشتی آگهند.
مولوی.
، مرد پیر:
حور با تو چگونه پردازد
حور باگنده پیر کی سازد؟
سنائی.
، کنایه از دنیا:
از فرازش نبرده سوی نشیب
مگر این گنده پیر غرچه فریب.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
فیل مغتلم. (صغانی). پیل بزرگ، ناقۀ سربزرگ. مؤلف قاموس ذیل قندفیل گوید: معرب گنده پیل است، واینکه شتر را قندفیل گفته اند تشبیهاً به فیل است
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ پَ)
عمل نانوای خرده پز. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ نِ)
آنکه چیزهای پست و متعفن پزد، چون شکنبه و روده و امثال آن، آنکه بد پزد:
اوستاد تمام گنده پزان.
شیخ بهائی.
- امثال:
هر گنده پزی را گنده خوری است. (از شاهد صادق) ، نظیر: هر گنده خوری را گنده پزی می باید. (از مجموعۀ امثال چ هند) (امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1973).
رجوع به گنده پزی شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
چرخه و دوک. دوک دستی که بدان پنبه و پشم میریسند. (ناظم الاطباء). چرخ که بر آن ریسمان ریسند. (آنندراج) ، چرخ کوزه گری که با دست می چرخانند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ / دِ پَ)
عمل پختن نان گرد. رجوع به گرده پز شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
آنکه پاهای بدبو دارد
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ چِ مِ)
ده کوچکی است از دهستان پشت بسطام بخش قلعه نو شهرستان شاهرود که در 14000 گزی جنوب قلعه نو واقع شده و30 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
آنکه بوی ناخوش و گنده دارد. (آنندراج). عفن. صیقم
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ مَ)
تکبر کردن و سخنان متکبرانه گفتن. (برهان) :
اگر می رود در پی این سخن
بدین گفتگو گنده مغزی مکن.
سعدی (از رشیدی و آنندراج).
، هرزه و یاوه بر زبان راندن و درشتی و کج خلقی نمودن. (برهان).
- گنده مغزی کردن. رجوع به گنده مغزی شود
لغت نامه دهخدا
دوک دستی که بدان پنبه و پشم ریسند، چرخ کوزه گری که با دست چرخانند
فرهنگ لغت هوشیار
پیر سالخورده (مخصوصا زن) : ای گنده پیر جادو، نگاه کن که بندیان چگونه بیرون آمدند. توضیح این ترکیب برای مردان پیر نیز استعمال شود: حور با تو چگونه پردازد ک حور با گنده پیرکی سازد ک (سنائی)، دنیا: از فرازش نبرده سوی نشیب مگر این گنده پیر غر چه فریب (سنائی) توضیح بعض فاضلان بضم اول خوانده اند ولی غالب محققان بفتح اول خوانند. هدایت نیز در انجمن آرا تصریح کرده: پیرزنی که بغایت سالخورده باشد و بد بوی گردد چه گویند که چون زنان بسیار پیر گردند گنده و بدبوی شوند. و آنندراج نیز همین عبارت را نقل کرده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده خوی
تصویر گنده خوی
آنکه عرق بدنش بد بو باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده دزد
تصویر گنده دزد
کسی که چیز های کم بها را دزدد دله دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده دزدی
تصویر گنده دزدی
دزدیدن چیز هایی کم بها دله دزدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده دمی
تصویر گنده دمی
بدبویی دهان گنده دمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده گوزی
تصویر گنده گوزی
سخنان بالاتر از حد خود گفتن گزافه گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده گوی
تصویر گنده گوی
کسی که سخنان بالاتر از حد خود گوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده مغزی
تصویر گنده مغزی
تکبر کردن، 2 سخنان متکبرانه و گزافه گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که چیز های متعفن و پست پزد و فروشد (مانند شکنبه و روده) : اوستاد تمام گنده پزان، آنکه بد پزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرده پزی
تصویر گرده پزی
عمل پختن نان مدور شغل گرده پز، دکان گرده پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده پیل
تصویر گنده پیل
فیل بزرگ، ناقه سر بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده پیر
تصویر گنده پیر
((گَ دَ یا دِ))
پیر، سالخورده و فرتوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنده گوزی
تصویر گنده گوزی
((گُ دِ))
گزافه گویی، لاف و گزاف
فرهنگ فارسی معین